جدول جو
جدول جو

معنی پیش افتادن - جستجوی لغت در جدول جو

پیش افتادن
(هََ)
پیش اوفتادن. تقدم یافتن. مقدم شدن. جلو افتادن. تقدم پیدا کردن. پیشی جستن. سبقت گرفتن، تفوق یافتن. برتری یافتن، حادث شدن. روی نمودن. رخ دادن: که از آنچه نهاده باشد خبری ندهد که داند که چون ما بازگشتیم مهمات بسیار پیش افتد و تا روزگار دراز نپردازیم. (تاریخ بیهقی ص 15 چ فیاض) و بیرون این کارهای دیگر پیش افتد و همه فرایض است. (تاریخ بیهقی ص 285)
لغت نامه دهخدا
پیش افتادن
تقدم یافتن، جلو افتادن
تصویری از پیش افتادن
تصویر پیش افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
پیش افتادن
((اُ دَ))
جلو زدن، برتری یافتن
تصویری از پیش افتادن
تصویر پیش افتادن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش افکندن
تصویر پیش افکندن
جلو انداختن و راندن، جلو بردن، تقدیم کردن، بستن در اتاق به حالتی که با اندکی فشار باز شود، پیش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چین افتادن
تصویر چین افتادن
به وجود آمدن تا و شکن در چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(هََ رَ)
پیش انداختن، پایین افکندن. فرود آوردن سر و جز آن:
خجل گشتتان دل ز کردار خویش
فکندید یکسر سر از شرم پیش.
فردوسی.
رجوع به پیش (در معنی فرود و زیر) شود
لغت نامه دهخدا
(پَ اِ دَ)
چین افتادن درپوست یا جامه و گاه ابرو، شکنج گرفتن. شکن و نورد پیدا آمدن. جمع شدن چنانکه پوست ترنجیده:
باد گلها را پریشان میکند هر صبحدم
زآن پریشانی نگردد روی دست افتاده چین.
سعدی.
روی دریا درهم آمد زین حدیث هولناک
میتوان دانست بر رویش ز موج افتاده چین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بَ وِ کَ دَ)
نکو افتادن. موافق افتادن. مناسب قرار گرفتن. بموقع واقع شدن
لغت نامه دهخدا
(بیوْ خوَرْ / خُرْ دَ)
ورم کردن. آماس کردن. آماه کردن. متورم شدن. خیزآوردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ فَ)
برابر ایستادن. مقابل قرار گرفتن. در پیشگاه قرار گرفتن:
نه پیش جز خدای جهان ایستاده ام
زآن پس نه نیز هیچکسی را دوتا شدم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(هََ طْوْ)
پیش افتادن. رجوع به پیش افتادن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
پیش افتاده، کنایه از قسمت و نصیب:
هر ساعت از مژگان خود، خون دلم پیش اوفتد
این راز مانده بخت بد، اینست پیش افتاد من.
امیرخسرو (از آنندراج).
تا پیش او افتد مگر اشکی ز چشم درفشان
درها ذخیره میکنم از بهر پیش افتاد را.
میر حسن (از آنندراج).
، پیشاهنگ، سرگذشت و اتفاق و حادثه وسانحه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ نَ تَ)
سپید افتادن کوکب، مسعود شدن بخت. (آنندراج) :
کوکبم از قهر روزیها سفید افتاده است
میکند تسخیر دل اشکم رشید افتاده است.
میرزا رضی دانش (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
پیچ افتادن در کاری، مشکلاتی در راه برآمدن آن پیش آمدن، گره خوردن. جور نشدن، (... در رسنی، یا نخی) ، گره خوردن آن. درهم شدن آن، (... در امعاء) ، پیچیدن روده ها. حرکت کردن روده ها از جای اصلی، (... در معده) ، از حال طبیعی بگشتن آن:
گر افتد بیک لقمه در روده پیچ
برآید همه عمر نادان بهیچ.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ / دِ)
سبقت گرفته. جلو افتاده. تقدم جسته، که مهم نباشد، پیش پا افتاده. مبتذل. که درخور اهمیت نبود. که آسان و سهل باشد، معلوم. روشن. که هر کس تواند دانستن
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ لَ)
رجوع به پیش افتادن شود:
هر ساعت از مژگان خود خون دلم پیش اوفتد
این راز مانده بخت بد، اینست پیش افتاد من.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
لچ افتادن. جراحت. و رجوع به لچ افتادن شود
لغت نامه دهخدا
(غِ / غَ تَ)
آفریده شدن و مصور گردیدن. (آنندراج) :
کنون که موسم هولی رسید باید دید
میان ما و بتان نقش تا چه رنگ افتد.
قبول (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نقش افتادن
تصویر نقش افتادن
نگاشته شدن، آفریده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
میسر شدن دست دادن: اگر پا بیفتد، اتفاق خوب یا بدی پیش آمدن: پای بدی برایم افتاد
فرهنگ لغت هوشیار
بدست آوردن: خوب چیزی گیرش افتاده، بدام افتادن اسیر شدن، در جایی گیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیج افتادن
تصویر لیج افتادن
جراحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیچ افتادن
تصویر لیچ افتادن
لچ افتادن گندیدن پوست بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشی افتادن
تصویر غشی افتادن
یا غشی افتادن کسی را. غش کردن او
فرهنگ لغت هوشیار
پیش انداختن، پایین انداختن فرود آوردن (سر و جز آن) : خجل گشتتان دل زکردار خویش فکندید یکسر سر از شرم پیش. (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
برابر ایستادنمقابل قرار گرفتن در پیشگاه... قرار گرفتن: نه پیش جز خدای جهان ایستاده ام زان پس نه نیز هیچکسی را دو تا شدم. (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش افتاد
تصویر پیش افتاد
قسمت ونصیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش فتادن
تصویر پیش فتادن
پیش افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچ افتادن
تصویر پیچ افتادن
گره خوردن، جور نشدن، مشکلاتی در راه پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
سبقت گرفته جلو افتاده تقدم جسته، آنکه یا آنچه در خور اهمیت نبود مبتذل پیش پاافتاده، آنچه که هر کس بتواند بشناسد معلوم روشن
فرهنگ لغت هوشیار
پیش افتادن: هر ساعت از مژگان خود خون دلم پیش اوفتد این راز مانده بخت بداینست پیش افتاد من. (خسرو دهلوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس افتادن
تصویر پس افتادن
تاخیر، عقب افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش افکندن
تصویر پیش افکندن
((اَ کَ دَ))
پیش انداختن، پایین انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیچ افتادن
تصویر لیچ افتادن
((اُ دَ))
فاسد شدن، گندیدن، آب آوردن و چرکین شدن زخم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیک افتادن
تصویر نیک افتادن
((اُ دَ))
خوشایند بودن
فرهنگ فارسی معین